قارداشواژهنامه آزاد(ترکی) برادر. متشکل ازدو واژۀ قارین (شکم) و داش (همراه)؛ کسی که در شکم مادر همراه بوده است. در ترکی، داش به معنای همراه است، مانند:یورد داش، یعنی هم وطن.
بش قارداشلغتنامه دهخدابش قارداش . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی ازدهستان مرکزی بخش و حومه شهرستان بجنورد دارای چشمه های آب گرم معدنی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نصرت آباد قارداشلغتنامه دهخدانصرت آباد قارداش . [ ن ُ رَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین در 44 هزارگزی مشرق آوج ، در ناحیه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 314 ت
قاْراشْمیْشگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی وضعیت جنگی ، خراب شدن اوضاع ، اوضاع خیْط ، هرج و مرج ، گرگ و میش
بش قارداشلغتنامه دهخدابش قارداش . [ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی ازدهستان مرکزی بخش و حومه شهرستان بجنورد دارای چشمه های آب گرم معدنی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
نصرت آباد قارداشلغتنامه دهخدانصرت آباد قارداش . [ ن ُ رَ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین در 44 هزارگزی مشرق آوج ، در ناحیه ٔ کوهستانی سردسیری واقع است و 314 ت
بجنوردلغتنامه دهخدابجنورد. [ ب ُ ] (اِخ ) شهری است درخراسان ایران . (فرهنگ نظام ). از شهرستانهای تابعه ٔ استان نهم واقع در شمال باختری مرکز استان نهم (خراسان ). از شمال : مرز ایرا
طاهرزادهلغتنامه دهخداطاهرزاده . [ هَِ دَ ] (اِخ ) میرزاعلی اکبر صابر (تولد 1278 وفات 1321 هَ . ق .). وی یکی از شعرای توانا و بزرگ شروان است ، و در قرن سیزدهم هجری در شهر شماخه تولدی