قارحلغتنامه دهخداقارح . [ رِ ] (ع ص ) ستور تمام دندان . (منتهی الارب ). و آن در حیوانات سم دار به منزله ٔ باذل است در شتر. (ترجمه از منتهی الارب ). جمل قارح . ناقة قارح و قارحه
قارحفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ریشکننده؛ زخمزننده.۲. ستور تمامدندان؛ چهارپایی که دندانهای نیش او درآمده باشد.
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن قارح . علی بن منصوربن طالب حلبی ، ملقّب به دوخلة و مشهور به ابن قارح و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی حلبی (ابن منصوربن ...) شود.
مقاریحلغتنامه دهخدامقاریح . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قارح ، شاذ است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ِ قارح ، به معنی ستور تمام دندان . (آنندراج ). ستوران تمام دندان . (ناظم ال
علیلغتنامه دهخداعلی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن منصوربن طالب حلبی ، ملقب به دوخلة و مشهور به ابن قارح و مکنّی به ابوالحسن . رجوع به علی حلبی (ابن منصوربن ...) شود.