قادهلغتنامه دهخداقاده . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ قائد. رجوع به قائد شود : فریدون غوری نام که سروری از جمله قاده ٔ سلطان بود. (جهانگشای جوینی ).
قادحلغتنامه دهخداقادح . [ دِ ] (ع اِ) کبودی . (منتهی الارب ). || سیاهی دندان . (مهذب الاسماء). خوردگی دندان و درخت . شکاف در چوب . (منتهی الارب ). || کرم چوبخواره . (ناظم الاطبا
قعدهفرهنگ انتشارات معین(قُ دَ یا دِ) [ ع . قعدة ] (اِ.) 1 - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . 2 - مرکب که بر آن سوار شوند.
قاداتلغتنامه دهخداقادات . (ع اِ) ج ِ قادة : چون ملک ایرانشهر بگرفت جمله ابناء ملوک و بقایا و عظماء و سادات و قادات و اشراف اکناف به حضرت او جمع شدند. (نامه ٔ تنسر). رجوع به قادة
وائلةلغتنامه دهخداوائلة. [ ءِ ل َ ] (اِخ ) ابن قادة. در نسب قرصافة صحابی و نسب عبدالرحمن بن رماحس الکنانی آمده است . (تاج العروس ).
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عیسی مرشدی . ادیب و فاضل مکی . سید علیخان در سلافه ٔ ترجمه ٔ او آروده است : وی در مکه بزمان شریف احمدبن عبدالمطلب منصب قضا داشت و چن
قائدلغتنامه دهخداقائد. [ ءِ ] (ع ص ، اِ) پیشوا. رهبر. راهبر. عصاکش .پیشرو. (منتهی الارب ) : آخر ایشان در نبوت و اول ایشان در رتبت ... قائد الغر المحجلین ... را برای عز نبوت و خا
مشجعلغتنامه دهخدامشجع. [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) دل دهنده . دلیرکننده . تشجیعنماینده . (از ناظم الاطباء). شجاعت انگیز. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و کانوا ایضاً قد استخرجوالحنا آخر یق