قادحلغتنامه دهخداقادح . [ دِ ] (ع اِ) کبودی . (منتهی الارب ). || سیاهی دندان . (مهذب الاسماء). خوردگی دندان و درخت . شکاف در چوب . (منتهی الارب ). || کرم چوبخواره . (ناظم الاطبا
قادهلغتنامه دهخداقاده . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ قائد. رجوع به قائد شود : فریدون غوری نام که سروری از جمله قاده ٔ سلطان بود. (جهانگشای جوینی ).
قعدهفرهنگ انتشارات معین(قُ دَ یا دِ) [ ع . قعدة ] (اِ.) 1 - آن چه که روی آن نشینند از قبیل زین و غیره . 2 - مرکب که بر آن سوار شوند.
قعدهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نوع نشستن.۲. یکبار نشستن.۳. مرکب انسان.۴. فرش یا مسندی که بر آن بنشینند.
قَادِرٌفرهنگ واژگان قرآنقدرتمند - توانا-آنکه تقدير مي کند-آنکه اندازه تعيين مي کند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )
قَادِرُونَفرهنگ واژگان قرآنقدرتمندان - توانايان-آنانکه تقدير مي کنند-آنانکه اندازه تعيين مي کنند(از ماده قدر است که به معناي تقدير و اندازهگيري است )
دعرلغتنامه دهخدادعر. [ دُ ] (ع اِ) کرمک چوبخوار. (منتهی الارب ). قادح ، و آن کرمکی است که چوب را می خورد. واحد آن دعرة. (از اقرب الموارد).
قوادحلغتنامه دهخداقوادح . [ ق َ دِ ] (ع اِ) طعن ها و شتم ها و سرزنش ها. (ناظم الاطباء). || (ص ، اِ)ج ِ قادحة، مؤنث قادح . رجوع به قادحة و قادح شود.