معنی قابوق | واژه یاب

همه دیکشنری مترادف طیفی آزاد

+

جست‌وجوی دقیق

قابوق

لغت‌نامه دهخدا

قابوق . (ترکی ، اِ) قاپوق . قشر. پوست .

قابوق

فرهنگ انتشارات معین

[ تر. ] (اِ.) پوست ، قشر.

جست‌وجوی مشابه

قابلقسمت

فرهنگ مترادف و متضاد

بخشپذیر، تقسیمپذیر، قابلتقسیم ≠ تقسیمناپذیر، غیرقابلقسمت

قاپوق

دیکشنری فارسی به انگلیسی

pillory

قابول

لغت‌نامه دهخدا

قابول . (ترکی ، اِ) میزاب . ناودان . رجوع به قابوک شود.

قائوقو

لغت‌نامه دهخدا

قائوقو. (اِخ ) تلفظ ترکی از کائوکیو. رجوع به کائوکیو شود.

قاباق تپه

لغت‌نامه دهخدا

قاباق تپه . [ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلماس شهرستان خوی در 11هزارگزی جنوب خاوری سلماس و چهارهزارگزی جنوب شوسه سلماس به ارومیه زمین آن دره

جست‌وجوی متن

قاپوق

لغت‌نامه دهخدا

قاپوق . (ترکی ، اِ) قشر. رجوع به قابوق شود.

قابول

لغت‌نامه دهخدا

قابول . (ترکی ، اِ) میزاب . ناودان . رجوع به قابوک شود.

قائوقو

لغت‌نامه دهخدا

قائوقو. (اِخ ) تلفظ ترکی از کائوکیو. رجوع به کائوکیو شود.

قاباق تپه

لغت‌نامه دهخدا

قاباق تپه . [ ت َ پ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش سلماس شهرستان خوی در 11هزارگزی جنوب خاوری سلماس و چهارهزارگزی جنوب شوسه سلماس به ارومیه زمین آن دره

قابو یافتن

لغت‌نامه دهخدا

قابو یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) فرصت یافتن . (ناظم الاطباء).