فیکرلغتنامه دهخدافیکر. [ ف َ ک َ ] (ع ص ) بسیاراندیشه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فکیر شود.
فکردیکشنری عربی به فارسیهوش , فهم , قوه درک , عقل , خرد , سابقه , مباهات , بهترين , سربلندي , برتني , فخر , افاده , غرور , تکبر , سبب مباهات , تفاخر کردن , گمان , انديشه , فکر , افکار
فکورلغتنامه دهخدافکور. [ ف َ ] (از ع ، ص ) بسیاراندیشه . بافکر. متفکر. فکور از کلمات ساختگی است و در کتب لغت عرب بجای آن فکیر - بکسر فاء و کاف مشدد - و فیکر مانند صیقل ذکر کرده
کرصلغتنامه دهخداکرص . [ ک َ ] (ع مص ) کریص . کوبیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و گفته اند فشردن با دست و منه : الکریص من الطراثیت یدق فیکرص بالید؛ ای یعصر. (از اقرب ال
ابداعدیکشنری عربی به فارسیفکر بکر وناگهاني , اشفتگي فکري موقتي , قوه ابتکار , نبوغ , هوش (اختراعي) , امادگي براي اختراع , مهارت , استعداد , صفا