فاصلدیکشنری عربی به فارسیکلا ج , موقتي , موقت , فيمابين , فاصله , خلا ل مدت , ايست ميان دو پرده , بادخور
چاه سیاهلغتنامه دهخداچاه سیاه . (اِخ ) «منزلگاهی فیمابین نیشابور و ترشیز [ کاشمر ]». (از مرآت البلدان ج 4 ص 133).
شناملغتنامه دهخداشنام . [ ] (اِخ ) (بمعنی پیشانی خرسها) یکی از مرز و بوم اراضی موعود است که فیمابین عینان و ربله واقع بود. (قاموس کتاب مقدس ).
مداملةلغتنامه دهخدامداملة. [ م ُ م َ ل َ ] (ع مص ) مداراکردن با کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مدارا کردن با کسی به قصد اصلاح فیمابین . (از متن اللغة).
مینالغتنامه دهخدامینا. (اِخ ) نام قلعه ای است فیمابین لار و هرمز قریب به شمیل . (انجمن آرا). قلعه ای است مابین لار و هرمز . (برهان ) (ناظم الاطباء).