فیلقلغتنامه دهخدافیلق . [ ف َ ل َ ] (ع اِ) بلا و سختی . || لشکر. ج ، فیالق . (از منتهی الارب ). به لغت رومی لشکر و سپاه باشد. (برهان ). || (ص ) مرد بزرگ جثه . (منتهی الارب ).
فیلقلغتنامه دهخدافیلق . [ ل َ ] (معرب ، اِ) پیله . (فرهنگ فارسی معین ). پیله . دودالقز. بادامه . (از یادداشت مؤلف ).
فیلقوسلغتنامه دهخدافیلقوس . [ف َ ل َ ] (اِخ ) نام پادشاه روم است ، و بعضی گویند جدمادری اسکندر بوده . و اصل این لغت فیلق اوس است به معنی امیر لشکر، چه فیلق به زبان رومی لشکر و اوس
فَلَقِفرهنگ واژگان قرآنسپيده دم (کلمه فلق - به فتحه اول و سکون دوم - به معناي شکافتن و جدا کردن است ، و اين کلمه در صورتي که با دو فتحه باشد صفت مشبههاي به معناي مفعول خواهد بود ، يعن
فلقفرهنگ مترادف و متضاد۱. بامداد، پگاه، سپیدهدم، سحر، شفق، صبح، صبحگاه، صبحگاهان، فجر ۲. شکافتگی ۳. شامگاه، لیل
فیلقوسلغتنامه دهخدافیلقوس . [ف َ ل َ ] (اِخ ) نام پادشاه روم است ، و بعضی گویند جدمادری اسکندر بوده . و اصل این لغت فیلق اوس است به معنی امیر لشکر، چه فیلق به زبان رومی لشکر و اوس
سوسلغتنامه دهخداسوس . (اِخ ) شوش : بروم اندرون شاه بد فیلقوس یکی بود با رای او شاه سوس . فردوسی .رجوع به شوش شود.
باب رشیدلغتنامه دهخداباب رشید. [ ب ِ رَ ] (اِخ ) دروازه ای به اسکندریه : اسکندریه از بناهای اسکندربن فیلقوس رومی است و سوری از سنگ و چهار دروازه دارد و یکی از آن ابواب را باب رشید گ