فیفرالغتنامه دهخدافیفرا. [ ] (معرب ، اِ) به یونانی به معنی تلخ ومراد از آن صبر سقوطری است . (فهرست مخزن الادویه ).
فیفرینلغتنامه دهخدافیفرین . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی فلفل ابیض است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فلفل و ترکیب های آن شود.
فیفعیلغتنامه دهخدافیفعی . [ ف َ ف َ عی ی ] (ع ص ، اِ) قصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فعفعان . فعفعانی . رجوع به این دو کلمه شود.
فخفرهفرهنگ انتشارات معین(فَ فَ رِ) (اِ.) 1 - سبوس آرد گندم یا جو. 2 - نخاله ، زنگ زده . 3 - کهنه و مانده .
فارعلغتنامه دهخدافارع . [ رِ ] (اِخ ) در بالای وادی الشراة قریه ای است بنام فارع که درخت خرما بسیار دارد. ساکنانش معلوم نیست از کدام قبیله اند. آبهای آن از چشمه هایی است که در ز
فیفرینلغتنامه دهخدافیفرین . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی فلفل ابیض است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به فلفل و ترکیب های آن شود.
فیفعیلغتنامه دهخدافیفعی . [ ف َ ف َ عی ی ] (ع ص ، اِ) قصاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فعفعان . فعفعانی . رجوع به این دو کلمه شود.
افرعلغتنامه دهخداافرع . [ اَ رَ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک یمامه مر بنی نمیر را. (از معجم البلدان ):یسوقها ترعیه ذوعباءةبما بین نقب فالحبیس فافرعا.راعی (از معجم البلدان ).
قصیبلغتنامه دهخداقصیب . [ ق َ ] (ع ص ) شتر بازایستاده از شیر قبل از سیری . (منتهی الارب ). القصیب من الجمال و النوق ؛ الذی یمتنع من شرب الماء فیرفع رأسه عنه . یقال : بعیر و ناق
حبیسلغتنامه دهخداحبیس . [ ح َ ] (اِخ ) موضعی به رقه است . و قبور عده ای از شهداء صفین در آنجاست . راعی گوید : فلاتصرمی حبل الدهیم جریرةبترک موالیها الادانین ضیعاًیسوقّها ترعیة ذ