فیفاءلغتنامه دهخدافیفاء. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) بیابان فراخ و بی آب . ج ، فیافی . (منتهی الارب ). بیابانی که آب در آن نیست . || جای مستوی . (اقرب الموارد). رجوع به فیف شود.
فأفاءلغتنامه دهخدافأفاء. [ ف َءْ ف َءْ ] (ع ص ) سخن فاناک گوینده و اِکثارکننده فا را. (منتهی الارب ). مطرزی گوید: فأفاء کسی است که جزبه کوشش ، توانایی بر بیرون آوردن کلمه از زب
فأفاءةلغتنامه دهخدافأفاءة. [ ف َءْ ف َ ءَ ] (ع مص ) مانند دحرجة، سخن فاناک گفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || (اِمص ) بستگی در زبان . (اقرب الموارد). فاناکی . (منتهی الارب
فیحاءلغتنامه دهخدافیحاء. [ ف َ ] (ع ص ) مؤنث افیح . (اقرب الموارد): ارض فیحاء؛ زمین فراخ . || آشام با توابل . || سرای فراخ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فیفالغتنامه دهخدافیفا. [ ](معرب ، اِ) به یونانی دودالثفل است و به عربی اسم اقحوان است و به سریانی قثاء. (فهرست مخزن الادویه ).
فیافیلغتنامه دهخدافیافی . [ف َ فی ] (ع اِ) ج ِ فیفاء. (منتهی الارب ). بیابانها. (غیاث ) : همه شب در ستره ٔ خوافی ظلمت قطع فیافی آن مسافت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || مکانهای
فیفاةلغتنامه دهخدافیفاة. [ ف َ ] (ع ص ، اِ) بیابان بی آب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || مکان مستوی . (اقرب الموارد). رجوع به فیفاء شود.
خبارلغتنامه دهخداخبار. [ خ َ ] (اِخ ) محلی است نزدیک مدینه . چون پیغمبر اسلام قبل از واقعه ٔ بدر قصد قریش کرد از این محل گذشت . در کلام عرب «خبار» به زمین سستی که پرسنگ است اطلا