فیصلهلغتنامه دهخدافیصله . [ ف َ / ف ِ ص َ ل َ/ ل ِ ] (از ع ، اِ) فیصل . مأخوذ از فیصل عربی است ودر مآخذ لغت عرب استعمال و ضبط آن دیده نشده است .- فیصله دادن ؛ فیصل دادن . حل و
فیصلهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهحلوفصل کارها. فیصله دادن: (مصدر متعدی) به انجام رساندن کارها؛ خاتمه دادن.
فیصلفرهنگ انتشارات معین(فَ یا فِ صَ) [ ع . ] 1 - (اِ. ص .) حاکم ، قاضی . 2 - (اِ.) داوری بین حق و باطل . 3 - شمشیر تیز.
کار تمام کردنلغتنامه دهخداکار تمام کردن . [ ت َ ک َ دَ ](مص مرکب ) فیصله دادن امر. به انجام رساندن کار. - کار کسی را تمام کردن ؛ او را گرفتار ساختن : از یک نگه که مایه ٔ صدساله عاشقی اس