فیضیلغتنامه دهخدافیضی . [ ف َ ] (اِخ ) دکنی ، شیخ ابوالفیض . برادر شیخ ابوالفضل دکنی است که از افاضل ولایت هند و از مقربان دربار جلال الدین اکبرشاه بوده است . به شعر خود میبالد.
فیضیلغتنامه دهخدافیضی . [ ف َ ] (اِخ ) ملا فیضی کاردگر. فرزند استاد محمد لعبت باز است . به عشق بازی اشتغال تمام می نماید. شعرش بد نیست . مردی نیک است . از اوست :گرچه رفت از چشم
فیضیلغتنامه دهخدافیضی . [ ف َ ] (اِخ ) هروی . نقاشی نیکوست و خود را شاعری ساحر میپندارد. او راست :زاهد بیار خرقه ورهن شراب کن اسباب زهد و خانه ٔ تقوی خراب کن .(از مجالس النفائس
فیزیوکراسیفرهنگ انتشارات معین(یُ کِ) [ فر. ] (اِ.) نظریه ای اقتصادی که طرفداران آن به پیروی دکتر کسنه کشاورزی را تنها منبع ثروت می دانند.
فیزیولوژیفرهنگ انتشارات معین(یُ لُ) [ فر. ] (اِ.) علم وظایف اعضاء بدن جانداران ، علمی که دربارة طرز کار اعضا و دستگاه های بدن جانوران و ارتباط آن ها با یکدیگر بحث می کند، کار اندام شناسی ،
فیزیولوژیستفرهنگ انتشارات معین(یُ لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) عالم فیزیولوژی ، دانشمند علم وظایف الاعضایی .
فیزیولوژیستفرهنگ انتشارات معین(یُ لُ) [ فر. ] (ص . اِ.) عالم فیزیولوژی ، دانشمند علم وظایف الاعضایی .