فیروزیلغتنامه دهخدافیروزی . (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور که دارای 76 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فیروزیلغتنامه دهخدافیروزی . (اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 290 تن سکنه است . آب آن از رود سیوند و محصول عمده اش غله و چغندر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7
فیروزیلغتنامه دهخدافیروزی . (اِخ ) دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز که دارای 350 تن سکنه است . آب آن از رود کر و محصول عمده اش غله و برنج است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
فیروزی یافتنلغتنامه دهخدافیروزی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیروزی یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز شدن .
فیروزی مندلغتنامه دهخدافیروزی مند. [ م َ ] (ص مرکب ) پیروزی مند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب پیروزی . فیروزمند. رجوع به فیروزمند شود.
فیروزی دادنلغتنامه دهخدافیروزی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) فیروزی بخشیدن . ظفر دادن . غالب ساختن . پیروزی دادن .
فیروزی نامهلغتنامه دهخدافیروزی نامه . [م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) فتح نامه که پس از ظفر در جنگهابرای آگاهی شاه یا مردم نویسند. (یادداشت مؤلف ).
فیروزی بخشیدنلغتنامه دهخدافیروزی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) پیروزی بخشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : فیروزی بخشدرایات او را. (تاریخ بیهقی ). رجوع به فیروزی شود.
فیروزی یافتنلغتنامه دهخدافیروزی یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) پیروزی یافتن . (فرهنگ فارسی معین ). فاتح شدن . ظفر یافتن . پیروز شدن .
فیروزی مندلغتنامه دهخدافیروزی مند. [ م َ ] (ص مرکب ) پیروزی مند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب پیروزی . فیروزمند. رجوع به فیروزمند شود.
فیروزی دادنلغتنامه دهخدافیروزی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) فیروزی بخشیدن . ظفر دادن . غالب ساختن . پیروزی دادن .
فیروزی نامهلغتنامه دهخدافیروزی نامه . [م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) فتح نامه که پس از ظفر در جنگهابرای آگاهی شاه یا مردم نویسند. (یادداشت مؤلف ).
فیروزی بخشیدنلغتنامه دهخدافیروزی بخشیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) پیروزی بخشیدن . (فرهنگ فارسی معین ) : فیروزی بخشدرایات او را. (تاریخ بیهقی ). رجوع به فیروزی شود.