فیروزکلای بالالغتنامه دهخدافیروزکلای بالا. [ ک َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان علوی کلا از بخش مرکزی شهرستان نوشهر که دارای 410 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ هراز و محصول عمده اش برنج
فیروزکلای پائینلغتنامه دهخدافیروزکلای پائین . [ ک َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان نوشهر که دارای 680 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی و محصول عمده اش غله و ارزن است
فیروزکلالغتنامه دهخدافیروزکلا. [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر از بخش مرکزی شهرستان نوشهر که دارای 1100 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ هراز و محصول عمده اش برنج ، غله و صی
فیروزرایلغتنامه دهخدافیروزرای . (ص مرکب ) آنکه فکرش بر دیگران برتری دارد. آنکه دیگران از او اطاعت کنند : چه فرمایدم شاه فیروزرای که فرمان فرمانده آرم بجای .نظامی .
فیروزفالیلغتنامه دهخدافیروزفالی . (حامص مرکب ) مبارکی . میمنت . خوشی . خجستگی . فرخندگی . فال نیک : مخالف شکن شاه پیروزبخت به فیروزفالی درآمد به تخت . نظامی .به پایان شد این داستان د
علوی کلالغتنامه دهخداعلوی کلا. [ ع َ ل َ ک َ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای دوازده گانه ٔ کجور شهرستان نوشهر است ، واقع در ساحل دریا، بین دهستانهای کچرود و گل رودپی . این دهستان از 9 آبا
کلاتلغتنامه دهخداکلات . [ ک َ ] (اِ) قلعه یادهی بزرگ را گویند که برسر کوه یا پشته ٔ بلندی ساخته باشند خواه آباد باشد و خواه خراب (برهان ) (ناظم الاطباء). قلعه . (حاشیه ٔ فرهنگ ا
کلالغتنامه دهخداکلا. [ ک َ ] (پسوند) به پارسی و تبری ، قریه و دیه و محله را نیز گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). در بعض اسامی امکنه ٔ گیلان و مازندران این کلمه به آخر می پیوندد،
یلغتنامه دهخدای . [ ی ِ، ای ] (پسوند) این یاء به انواعی از کلمات فارسی ملحق شود و آن را به کسی یا جایی یا چیزی نسبت دهد. چون شیرازی ، فارسی ، ایرانی ، برمکی ، روستایی ، شهری
فیروزکلای پائینلغتنامه دهخدافیروزکلای پائین . [ ک َ ی ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان نوشهر که دارای 680 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ محلی و محصول عمده اش غله و ارزن است