فکر کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbelieve, calculate, cerebrate, consider, judge, think, trow, trust, puzzle, ween
فکر کردنلغتنامه دهخدافکر کردن . [ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندیشه کردن . اندیشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به فکر شود.