فکردیکشنری عربی به فارسیهوش , فهم , قوه درک , عقل , خرد , سابقه , مباهات , بهترين , سربلندي , برتني , فخر , افاده , غرور , تکبر , سبب مباهات , تفاخر کردن , گمان , انديشه , فکر , افکار
فکرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندیشه، پندار، تامل، تعقل، تفکر، سگالش ۲. خاطره، خاطر، یاد ۳. نظریه ۴. انگار، تصور، خیال، فرض، گمان، وهم ۵. رای، عقیده، قصد، نیت ۶. کله، مغز ۷. صرافت
طاهرلغتنامه دهخداطاهر. [ هَِ ] (اِخ ) انجدانی ، شاه طاهر از سادات عالی درجات انجدان . من محال قم ، موطنش کاشان ، مولدش همدان ، جامع علوم صوری و معنوی بود، مدتی در کاشان خلایق را
سالم ترکمانلغتنامه دهخداسالم ترکمان . [ ل ِ م ِ ت ُ ک َ ] (اِخ ) اسم او محمود بیک از مشاهیر و معاریف ترکمان است شخصی بسیار آرمیده و خوشرفتار و مصاحب بود. بشعر شهرت دارد و در اسلوب مثنو
طوطیلغتنامه دهخداطوطی . (اِخ ) آذربایجانی . نام شریفش ابوالفتح خان و خلف الصدق ابراهیم خلیل خان بن پناه خان حکمران شوشی است . همیشه در ایل جوانشیر ریاست و بزرگی داشته اند، معزی
طوفیلغتنامه دهخداطوفی . [ طَ ] (اِخ ) صادقی گوید: مولانا طوفی ، از اهل تبریز است ، چون شاعری نداشت به سراجی اشتغال میورزید. گویند اکنون در آن ولایت ارباب نظم مسلمش دارند. در واق
سپیچلغتنامه دهخداسپیچ . [ س َ ] (اِ) نوعی از دستار وگلیم سیاه . (فهرست لغات دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 200). شاماکچه و جامه ای است از صوف سیاه : ز عقدهای سپیچ بهاری و سالوعمودها