فکردیکشنری عربی به فارسیهوش , فهم , قوه درک , عقل , خرد , سابقه , مباهات , بهترين , سربلندي , برتني , فخر , افاده , غرور , تکبر , سبب مباهات , تفاخر کردن , گمان , انديشه , فکر , افکار
فکرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اندیشه، پندار، تامل، تعقل، تفکر، سگالش ۲. خاطره، خاطر، یاد ۳. نظریه ۴. انگار، تصور، خیال، فرض، گمان، وهم ۵. رای، عقیده، قصد، نیت ۶. کله، مغز ۷. صرافت
روغنلغتنامه دهخداروغن . [ رَ / رُو غ َ ] (اِ) هر ماده ٔ دسم و چربی که در حرارت متعارفی میعان داشته باشد خواه حیوانی بود مانند روغن گوسپند و گاو وجز آن و یا نباتی مانند روغن بادا
میناجگرلغتنامه دهخدامیناجگر. [ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) خونین جگر. به رنگ شراب . سرخ : ز فکر نازک و دلچسب و مهجورشود میناجگر معشوق مغرور. حکیم زلالی (از آنندراج ).|| سلیم الطبع و نرم دل
اندیشهلغتنامه دهخدااندیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ] (اِمص ) فکر. (انجمن آرا) (آنندراج ) (دهار) (منتهی الارب ) (نصاب ). فکر و تدبیر و تأمل و تصور و گمان و خیال . (ناظم الاطباء). فکرة. فک
حاشا و کلالغتنامه دهخداحاشا و کلا. [ وَک َل ْ لا ] (ع صوت مرکب ) ابداً. بهیچوجه : کلاه رفعت و تاج سلیمان بهر کل کی رسد حاشا و کلا. مولوی .|| منزهم از این کار یا فکر.
لمعیلغتنامه دهخدالمعی . [ ] (اِخ ) نام دو تن از شعرای قرن نهم عثمانی : یکی درویش فرزند لامعی و ملازم خیرالدین افضل ، از خواجگان سلطان سلیمان خان و این مطلع او راست :فکر زلفکدر ش