فَرْجvulva, female external genitalia, cunnusواژههای مصوب فرهنگستاناندام تناسلی بیرونی زنان شامل فنج و لبها و زهراه
فرشلغتنامه دهخدافرش . [ ف َ ] (ع اِ) بساط افکنده . (منتهی الارب ). گستردنی . زیرانداز. قالی . (یادداشت به خط مؤلف ). مفروش از اسباب خانه . (اقرب الموارد) : از تو خالی نگارخانه ٔ جم فرش دیبا کشیده بر بجکم . رودکی .از وی بساطها و ف
فریجلغتنامه دهخدافریج . [ ف َ ] (اِ) رستنی و نباتی است که آن رااگر ترکی خوانند. (برهان ). فریز. فریژ. فریژ. فژژ. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به این کلمات شود.
فریزلغتنامه دهخدافریز. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فَرْجَهَافرهنگ واژگان قرآنعورتش - شرمگاهش (کلمه فرجه و فرج به معناي شکاف در ميان دو چيز است که با آن از عورت کنايه آوردهاند ، و در قرآن کريم هم که سرشار از اخلاق و ادب است هميشه اين کنايه را استعمال کرده و "احصنت فرجها "يعني داراي عفت بود )
فَرْجدردvulvodyniaواژههای مصوب فرهنگستاندرد مزمن در قسمت بیرونی و قابلرؤیت دستگاه تناسلی زنان، بدون وجود عفونت یا بیماری پوستی
فَرْجدوزیinfibulationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فَرجبُری که در آن لبهای فَرج برای جلوگیری از دخول دوخته و تنها منفذ کوچکی برای قاعدگی باز گذاشته میشود
فَرْجَهَافرهنگ واژگان قرآنعورتش - شرمگاهش (کلمه فرجه و فرج به معناي شکاف در ميان دو چيز است که با آن از عورت کنايه آوردهاند ، و در قرآن کريم هم که سرشار از اخلاق و ادب است هميشه اين کنايه را استعمال کرده و "احصنت فرجها "يعني داراي عفت بود )
فَرْجدردvulvodyniaواژههای مصوب فرهنگستاندرد مزمن در قسمت بیرونی و قابلرؤیت دستگاه تناسلی زنان، بدون وجود عفونت یا بیماری پوستی
فَرْجدوزیinfibulationواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فَرجبُری که در آن لبهای فَرج برای جلوگیری از دخول دوخته و تنها منفذ کوچکی برای قاعدگی باز گذاشته میشود
دهلیز فَرْجvulvar vestibuleواژههای مصوب فرهنگستانقسمتی از دستگاه تناسلی بیرونی زنان، بین لبهای کوچک فَرْج، که دهانۀ پیشابراه و زهراه به آن باز میشود