فريقدیکشنری عربی به فارسیگروه , گروهه , دسته , دست , جفت , يک دستگاه , تيم , دسته درست کردن , بصورت دسته ياتيم درامدن
فترةدیکشنری عربی به فارسیفاصله , مدت , فرجه , ايست , وقفه , فترت , خلا ل , دوره , موقع , گاه , وقت , روزگار , عصر , گردش , نوبت , مکث , نقطه پايان جمله , جمله کامل , قاعده زنان , طمث ,
بکاءدیکشنری عربی به فارسیفرياد زدن , داد زدن , گريه کردن , صدا کردن , فرياد , گريه , خروش , بانگ , بانگ زدن , جار زننده , اشکار , گريان , مبرم
صرخةدیکشنری عربی به فارسیفرياد خوشحالي , صداي مخصوص هر حيوان (مثل صداي قورباغه) , فرياد کردن , سروصداراه انداختن , فرياد زدن , نعره کشيدن , صدا , نعره , هلهله