فوفلغتنامه دهخدافوف . [ ف َ ] (ع اِ) مثانه ٔ گاو. || سپیدی که بر ناخن نوجوانان پیدا گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، افواف . (اقرب الموارد). || (مص ) خواستن چیزی . (منت
فوفلغتنامه دهخدافوف . (اِ صوت ) نام آواز مار آنگاه که حمله کند یا بگریزد. (یادداشت مؤلف ). فحیح . رجوع به فحیح شود.
فوفلغتنامه دهخدافوف . (ع اِ) سپیدی مغز دانه ٔ خرما (منتهی الارب ) که از آن نخل روید. (اقرب الموارد). || پوست سرخ دانه ٔ خرما. (منتهی الارب ). || پوستک خلل دل . (از اقرب الموارد
فوفةلغتنامه دهخدافوفة. [ف َ ] (ع اِ) یکی از فوف ، که سپیدی بر ناخن نوجوانان باشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || پوست هرچه که باشد. (منتهی الارب ). رجوع به فوف شود.