فوغلصلغتنامه دهخدافوغلص . [ ] (معرب ، اِ) به یونانی لسان الثور است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به گاوزبان شود.
بوغلصنلغتنامه دهخدابوغلصن . [ غ ُ ل ُ ص ُ ] (معرب ، اِ) لغتی است یونانی . و معنی آن بعربی لسان الثور است که گاوزبان باشد و آن دوایی است معروف . و بعضی گویند این لغت ، رومی است . (
فسغلیلغتنامه دهخدافسغلی . [ ف ِ غ ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت خرد. (یادداشت بخط مؤلف ). بسیار کوچک . فسقلی . رجوع به فسقلی شود.
فروغلطانیدنلغتنامه دهخدافروغلطانیدن . [ ف ُ غ َ دَ ] (مص مرکب ) بسوی پایین غلطانیدن . به پائین انداختن از بلندی : اسود شمشیر برحنظله زد و از سر کوه فروغلطانید. (تاریخ بلعمی ).
فروغلطیدنلغتنامه دهخدافروغلطیدن . [ ف ُ غ َ دَ ] (مص مرکب ) به پایین غلطیدن . مقابل فروغلطانیدن . رجوع به فروغلطانیدن شود.
فوغولسونلغتنامه دهخدافوغولسون . [ ] (معرب ، اِ) لسان الثور. (فهرست مخزن الادویه ). گاوزبان . رجوع به گاوزبان و فوغلص شود.
بوغلصنلغتنامه دهخدابوغلصن . [ غ ُ ل ُ ص ُ ] (معرب ، اِ) لغتی است یونانی . و معنی آن بعربی لسان الثور است که گاوزبان باشد و آن دوایی است معروف . و بعضی گویند این لغت ، رومی است . (
فسغلیلغتنامه دهخدافسغلی . [ ف ِ غ ِ ] (ص ) در تداول عوام ، سخت خرد. (یادداشت بخط مؤلف ). بسیار کوچک . فسقلی . رجوع به فسقلی شود.
فروغلطانیدنلغتنامه دهخدافروغلطانیدن . [ ف ُ غ َ دَ ] (مص مرکب ) بسوی پایین غلطانیدن . به پائین انداختن از بلندی : اسود شمشیر برحنظله زد و از سر کوه فروغلطانید. (تاریخ بلعمی ).