فوراًلغتنامه دهخدافوراً. [ ف َ رَن ْ ] (ع ق ) بشتاب . دروقت . دردم . بی درنگ . حالی . درحال . درساعت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به فور شود.
فوریالغتنامه دهخدافوریا. (اِخ ) از ژنس های معروف روم بود که افراد آن نخست از سرزمین لاسیوم به روم آمده بودند. (فوستل دو کولانژ).
فورادیکشنری فارسی به انگلیسیaway, directly, forthwith, hereupon, immediate, immediately, instantaneously, instantly, on-the-spot, outright, presto, promptly, readily, soon, spontaneously, straightaway, straightway
فورادیکشنری فارسی به انگلیسیaway, directly, forthwith, hereupon, immediate, immediately, instantaneously, instantly, on-the-spot, outright, presto, promptly, readily, soon, spontaneously, straightaway, straightway
قفورالغتنامه دهخداقفورا. [ ق َ ] (معرب ، اِ) گیاهی است دوایی ، و آن راقطاة که مرغ سنگخواره باشد خورد. (برهان ). قفورا = کفراست ، و نزد بعضی قفرالیهود است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن از آقای معین در حاشیه ٔ برهان ). کفرا به ضم اول و تشدید سوم ، کافور، قفور (به فتح اول و تشدید دوم )، حفری (به ضم اول و
صفورالغتنامه دهخداصفورا. [ ص َ ] (اِخ ) دختر حضرت شعیب و زوجه ٔ حضرت موسی است که در مقابل هشت سال شبانی شعیب با ازدواج با او نایل شد. (قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 84 و رجوع به تفاسیر شود <span class