فودلغتنامه دهخدافود. (اِ) پود. مقابل تار. (فرهنگ فارسی معین ).ریسمانی که جولاهگان در پهنای کار بافند. (برهان ).
فودلغتنامه دهخدافود. [ ف َ ] (ع اِ) بزرگتر و معظم تر موی سر متصل گوش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || کرانه ٔ سر. || تنگ بار. (منتهی الارب ). عدل بار. (از اقرب الموارد).
فوداجلغتنامه دهخدافوداج . (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند که دارای 68تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ، عناب و میوه است . مزرعه های کرنج ، حسن آباد و ح
فودازلغتنامه دهخدافوداز. (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین که دارای 491 تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غله است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
فودانلغتنامه دهخدافودان . (اِخ ) دهی است از بخش فلاورجان شهرستان اصفهان که دارای 212 تن سکنه است . آب آن از زاینده رود و محصول عمده اش غله و پنبه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران
فودانلغتنامه دهخدافودان . [ ف َ ] (ع اِ) دو کرانه ٔ سر. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).