فوارعلغتنامه دهخدافوارع . [ ف َ رِ ] (ع اِ) ج ِ فارعة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فارعة شود.
فوارةلغتنامه دهخدافوارة. [ ف َوْ وا رَ ] (ع اِ) چشمه ٔ آب . || مغاکچه ٔ برسوی ران اسب تا شکم که استخوانی نپوشد آنرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بعضی گویند که صیغه ٔ مبالغه است از فور به معنی جوشیدن ، لیکن در عربی مستعمل نیست و از تصرف فارسیان مستعرب باشد. (غیاث از سراج ). لوله ای آهنین
فوارةلغتنامه دهخدافوارة. [ ف ُ رَ ] (ع اِ) سرجوش دیگ . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فُوار شود.
squirtsدیکشنری انگلیسی به فارسیsquirts، سرنگ، اب دزدک، فواره کوچک، اب پران، ادم بیشرم، اسهال، پراندن، تندروان شدن، اب را بصورت فواره بیرون دادن
نافورةدیکشنری عربی به فارسیمنبع , فواره , منشاء , مخزن , چشمه , سرچشمه , اب دزدک , اب پران , فواره کوچک , ادم بيشرم , اسهال , اب را بصورت فواره بيرون دادن , پراندن , تندروان شدن
فوارهفرهنگ فارسی معین(فَ وّ رِ) [ ع . فوارة ] 1 - (ص .) مؤنث فوار، بسیار جوشنده . 2 - (اِ.) چشمه ای که آب آن فوران کند. 3 - لوله ای که آب از آن با فشار به بیرون می جهد.
سیمین فوارهلغتنامه دهخداسیمین فواره . [ ف َ رَ ] (اِخ ) کنایه از ماه . (آنندراج ) (بهار عجم ). کنایه از ماه است که به عربی قمر گویند و بجای فا، قاف و نون هم بنظر آمده . (برهان ).
سرده فوارهلغتنامه دهخداسرده فواره . [ س َ دَ ف َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) ده انگشتان و ده ناخن معشوقه . (از آنندراج ).