فواردلغتنامه دهخدافوارد. [ ف َ رِ ] (ع ص ، اِ) شترمادگان که فحول با آنها مانستن نتواند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ظلیفلغتنامه دهخداظلیف . [ ظُ ل َ ] (اِخ ) موضعی است درشعر عبیدبن ایوب اللص ّ آنجا که میگوید : ألا لیت شعری هل تغیربعدناعن العهد قارات الظلیف الفواردو هل رام عن عهدی وُدَیْک ٌ م
نائعلغتنامه دهخدانائع. [ ءِ ] (اِخ ) موضعی است در نجد بنی اسد را : ارقنی اللیلة برق لامعمن دونه التّینان والربائعفواردات فقناً فالنائعو من ذری رمان هضب فارع .راجز (از معجم البلد
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیر