فضضلغتنامه دهخدافضض . [ ف َ ض َ ] (ع اِ) ریزه و شکسته . (منتهی الارب ). || قطاره ٔ آب که وقت طهارت پرد، و منتشر شود. || هر منتشر ومتفرق و پریشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا
فضضلغتنامه دهخدافضض . [ ف َ ض َ ] (ع اِ) ریزه و شکسته . (منتهی الارب ). || قطاره ٔ آب که وقت طهارت پرد، و منتشر شود. || هر منتشر ومتفرق و پریشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا
اطیطلغتنامه دهخدااطیط. [ اَ ] (اِخ ) (صفا...) صفاالاطیط؛ موضعی است که در شعر امروءالقیس بدین سان آمده است :لمن الدیار عرفتها بسحام فعمایتین فهضب ذی اقدام فصفاالاطیط فصاحتین فعاش
فضةلغتنامه دهخدافضة. [ ف ِض ْ ض َ ] (ع اِ) سیم . ج ، فضض . (منتهی الارب ). عنصر معروف سپیدی است که نزدیکترین فلزات به طلاست و از آن انواع سکه و زیورها و ظروف سازند. (از اقرب ال