فهلویهلغتنامه دهخدافهلویه . [ ف َ ل َ وی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ، اِ) پهلوی . مؤنث فهلوی . (فرهنگ فارسی معین ). || کلمه یا جمله ای که به زبان پهلوی باشد. || شعری که به یکی از زبانها
فهلویهفرهنگ انتشارات معین(فَ لَ یِّ) [ معر. ] (اِ.) اشعار و ترانه هایی که به زبان ها و لهجه های محلی و روستایی سروده شده .
فهلویاتفرهنگ انتشارات معین(فَ لَ یّ) (اِ.) اشعار و ترانه هایی با اوزان عروضی یا هجایی که به زبان ها یا لهجه های محلی و روستایی سروده شده .
فضلویهلغتنامه دهخدافضلویه . [ ف َ ی َ ] (اِخ ) از امیران شبانکاره است . ابن بلخی نویسد: فضلویه به کار خویش و شبانی مشغول بودی ، پس به خدمت صاحب عادل رفت و این صاحب وزیری بود سخت ق
فهلویلغتنامه دهخدافهلوی . [ ف َ ل َ ] (ص نسبی ) پهلوی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به پهلوی و فارسی میانه شود.
فهلویاتلغتنامه دهخدافهلویات . [ ف َ ل َ وی یا ] (اِ) ج ِ فهلوی و فهلویه . (فرهنگ فارسی معین ). || به ترانه های ملی ایران اطلاق شده است . رجوع به فهلویه شود.
فهلویاتلغتنامه دهخدافهلویات . [ ف َ ل َ وی یا ] (اِ) ج ِ فهلوی و فهلویه . (فرهنگ فارسی معین ). || به ترانه های ملی ایران اطلاق شده است . رجوع به فهلویه شود.
فارسیلغتنامه دهخدافارسی . (ص نسبی ) منسوب به فارس که فارسیان و ممالک آنها باشد. (منتهی الارب ). معرب پارسی . || ایرانی . (حاشیه ٔ برهان چ معین : پارس ). فارس . عجم . رجوع به عجم
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به پهله ، پارت ، پهلوانی . (جهانگیری ). فهلوی . (شرفنامه ) : بیامد هم اندر زمان بیدرفش گرفته بدست آن درفش بنفش نشسته بر آن ب
پهلویلغتنامه دهخداپهلوی . [ پ َ ل َ ] (اِخ ) (زبان و خط...) زبان پهلوی . زبان پهلو یا پهله ،پارت ، پرثوه ، پهلوانی . زبان متداول دوره ٔ اشکانیان و ساسانیان . فارسی میانه و آن میا