فتحةدیکشنری عربی به فارسیروزنه , شکاف , رخنه , شکافتن , درزپيدا کردن , درز گرفتن , صداي بهم خوردن فلز , جرنگ جرنگ , دريچه , نصفه در , روي تخم نشستن (مرغ) , انديشيدن , پختن , ايجاد کردن
فتحهلغتنامه دهخدافتحه . [ ف َ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِ) علامت حرکت فتح . (اقرب الموارد). زبر، و استعمال این نزد بصریان در مبنی و معرب هر دو آمده . (غیاث ). صورت آن در کتابت این اس
فتحةلغتنامه دهخدافتحة. [ ف ُ ح َ ] (ع اِ) فرجه . (اقرب الموارد). شکفتگی . (منتهی الارب ). || نازش مردم به چیزی که دارد، از ملک و ادب و از علم و هنر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد
فتحهفرهنگ انتشارات معین(فَ حِ) [ ع . فتحة ] (اِ.) علامت حرکت فتح که بالای حرف گذاشته می شود، زبر؛ ج . فتحات .