فناپذیرلغتنامه دهخدافناپذیر. [ ف َ پ َ] (نف مرکب ) آنکه فانی شود. فانی . مقابل فناناپذیر.(فرهنگ فارسی معین ). فناشونده و فانی . (آنندراج ).
فراپذیرفتنلغتنامه دهخدافراپذیرفتن . [ ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) پذیرفتن : فروتنی کردن و فرمان بردن و هرچه گوید فراپذیرفتن . (تذکرةالاولیاء عطار). رجوع به فرا شود.
هبه فراپذیرفتنلغتنامه دهخداهبه فراپذیرفتن . [ هَِ ب َ / ب ِ ف َ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) اتهاب . (تاج المصادر بیهقی ). بخشش پذیرفتن . قبول هبه کردن .
مشیافرهنگ نامها(تلفظ: mašiyā) مشیا (در اوستا) به معنی فناپذیر ، درگذشتنی ، مردم و انسان آمده ؛ (در بندهشن پهلوی) 'مشیا' به منزلهی 'آدم' و مشیوئی به منزلهی ' حوا ' در نزد اقو
perishableدیکشنری انگلیسی به فارسیفاسد می شود، نابود شدنی، فناپذیر، فانی، هلاک شدنی، زود گذر، کالای فاسد شونده
بایونیستیلغتنامه دهخدابایونیستی . [ ] (ص مرکب ) فانی . فناپذیر. نیستی پذیرنده . (آنندراج ). (اما جای دیگر دیده نشد.).