طماحلغتنامه دهخداطماح . [ طَم ْ ما ] (اِخ ) نام مردی از بنی اسد. بعثوه الی قیصر فمحل بامرءالقیس حتی سم . (منتهی الارب ).
ضروریلغتنامه دهخداضروری . [ ض َ ری ی / ری ] (از ع ، ص نسبی ) منسوب به ضرور. لابد. لابُدّمنه . ناچار. ناگزیر.لاعلاج . بایسته . دربایست . بایا. اندربای : چو نتوان به افلاک دست آختن