فلک نشینلغتنامه دهخدافلک نشین . [ ف َ ل َ ن ِ ] (نف مرکب ) فلک سیر. فلک محل . فلک مرتبت . فلک مقدار. فلک پایه : خود را چو ستوده ای نکوهدعیسی ّ فلک نشین شمارش .خاقانی .
فَلَکٍفرهنگ واژگان قرآنفلك -مدارات فضايي که هر يک از اجرام آسماني در يکي از آن مدارها سير ميکنند (عبارت "کل في فلک يسبحون " يعني هر يک از خورشيد و ماه و نجوم و کواکب ديگر در مسير خاص
چرخ نشینلغتنامه دهخداچرخ نشین . [ چ َ ن ِ ] (نف مرکب ) عرابه نشین . گردونه نشین . آنکه بر گردونه یا هر چیز که بوسیله ٔ چرخ حرکت کند بنشیند. || آسمان نشین . فلک نشین . سپهرنشین . رجو
نکوهیدنلغتنامه دهخدانکوهیدن . [ ن ِ دَ ] (مص ) سرزنش کردن . (غیاث اللغات ) (از برهان قاطع) (از معیار جمالی ) (ناظم الاطباء). ملامت کردن . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). نکوهش . (جه
حاجی سبزواریلغتنامه دهخداحاجی سبزواری . [ س َ ] (اِخ ) شاعری از مردم سبزوار و بیت ذیل از جمله ٔ اشعار اوست :فلک بگوشه نشینان ستم کند که محیطهمیشه سیلی امواج برکنار زند.
بوفلغتنامه دهخدابوف . (اِ) پرنده ای است که به نحوست اشتهار دارد و آنرا بوم نیز گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). جغد. (فرهنگ فارسی معین ). مرغی است بنحوست معروف و آنرا کوف و ب
اثیرلغتنامه دهخدااثیر. [اَ ] (اِخ ) اومانی . اثیرالدین . دولتشاه در تذکره ص 172 آرد: او مردی خوش طبع و فاضل بوده و دیوان او مشهور است و در علم شاگرد خواجه نصیرالدین طوسی بود و ا