فلک سانلغتنامه دهخدافلک سان . [ ف َ ل َ ] (ص مرکب ) (از: فلک + سان ، پساوند تشبیه ) مانند فلک . فلک وش : سالها قصد فلک داشت مگرجنبش رای فلک سان اسد. خاقانی .بود فلک جام رنگ و جام ف
باغ فلاسانلغتنامه دهخداباغ فلاسان . [ ] (اِخ ) یکی از باغات چهارگانه ٔ معروف اصفهان بوده است و در ترجمه ٔ محاسن اصفهان توصیف آن آمده : باغ فلاسان که قصر مشید او پای رفعت مزید بر فرق ف
فلکلغتنامه دهخدافلک . [ ف َ ل َ ] (ع اِ) چرخ . گردون .سپهر. ج ، افلاک ، فُلُک . (منتهی الارب ). جای گردش ستارگان . ج ، افلاک ، فلک [ ف ُ ل ُ / ف ُ ]. (اقرب الموارد). مجموع آسما
جام رنگلغتنامه دهخداجام رنگ . [ رَ ] (ص مرکب )همرنگ با جام . همانند جام . صافی . روشن : بود فلک جام رنگ و جام فلک سان روز ندانم که از کدام برآمد. خاقانی .رجوع به جام شود.
درندلغتنامه دهخدادرند. [دَ رَ ] (اِ) شکل و صورت و شمایل . (جهانگیری ). شکل و شمایل و صورت . (برهان ) (آنندراج ). || مانند و سان ، چنانکه گویند: فلک درند؛ یعنی فلک سان و فلک مانن
رخسارلغتنامه دهخدارخسار. [ رُ ] (اِ مرکب ) گونه که به عربی خَدّ گویند ولی از کثرت استعمال به معنی روی (تمام چهره ) نیز می آید. (از شعوری ج 2 ص 23). روی و چهره و عارض . (ناظم الاط
خملغتنامه دهخداخم . [ خ َ ] (اِ)پیچ . تاب . جعد. گره . عقد. (ناظم الاطباء). چفتگی و پیچ تا حلقه ٔ زلف و مو. (یادداشت مؤلف ) : بحق آن خم زلف بسان منقار بازبحق آن روی خوب کز او