فلنجمشکلغتنامه دهخدافلنجمشک . [ ف َ ل َ م ُ / م ِ ] (اِ) فرنجمشک . (فرهنگ فارسی معین ). گیاه بالنگو باشد، و بعضی گویند تخم بالنگوست . (برهان ). رجوع به فرنجمشک شود.
فرنجمشکگویش اصفهانی تکیه ای: -------- طاری: --------- طامه ای: -------- طرقی: --------- کشه ای: --------- نطنزی: --------
فرنجمشکلغتنامه دهخدافرنجمشک . [ ف َ رَ م ِ / م ُ ] (معرب ، اِ) بالنگوی صحرایی و عوام بالنگوی گنده گویند. (برهان ). فرنجمسک . (یادداشت به خط مؤلف ). قرنفل بستانی . (بحر الجواهر). ر
فرنجمشکفرهنگ انتشارات معین(فَ رَ مُ) (اِ.) گیاهی پایا از تیرة نعناعیان که دارای شاخه های پرپشت و متعدد است و به حالت خودرو در اکثر نواحی معتدل آسیا و اروپا (از جمله ایران ) می روید. برگ
فلنجمشکلغتنامه دهخدافلنجمشک . [ ف َ ل َ م ُ / م ِ ] (اِ) فرنجمشک . (فرهنگ فارسی معین ). گیاه بالنگو باشد، و بعضی گویند تخم بالنگوست . (برهان ). رجوع به فرنجمشک شود.
افرنجمشکلغتنامه دهخداافرنجمشک . [ اِ رَ م ُ / م ِ ] (اِ) فرنجمشک . نباتیست که آنرا بشیرازی بالنگوی خودرو گویند، بواسیر را نافع است . (برهان ) (هفت قلزم ). قرنفل بستانی . معرب برنجمش
دواءالمسکلغتنامه دهخدادواءالمسک . [ دَ ئُل ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح داروسازی ) نوعی است از معجونهای خوشبوی . (مهذب الاسماء) (از غیاث ) (از آنندراج ). دارویی است که از ترکیب و امت
بقلةلغتنامه دهخدابقلة. [ ب َ ل َ] (ع اِ) واحد بقل . (ناظم الاطباء). یکی بقل . (منتهی الارب ). تره زار و زمین سبزه ناک . (آنندراج ) (منتهی الارب ). تره که پخته نانخورش سازند. (غی
فرنجمشکلغتنامه دهخدافرنجمشک . [ ف َ رَ م ِ / م ُ ] (معرب ، اِ) بالنگوی صحرایی و عوام بالنگوی گنده گویند. (برهان ). فرنجمسک . (یادداشت به خط مؤلف ). قرنفل بستانی . (بحر الجواهر). ر