فلسی 1imbricated/ imbricate 1واژههای مصوب فرهنگستانویژگی آنچه اجزای آن مانند سفالهای روی بام یا فلسهای ماهی همپوشانی داشته باشند
بافت فلسیimbricated textureواژههای مصوب فرهنگستانبافت برخی از کانیها که بهصورت ورقههای همپوشان است
پنجۀ فلسیimbricate fanواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از گسلها که از یک گسل رانده (thrust fault) منشعب شده و روبهبالا از هم جدا شده باشند
ساختار فلسیimbricate structureواژههای مصوب فرهنگستانساختاری زمینساختی که وجه مشخص آن وجود دستهای از گسلهای راندۀ (thrust faults) همپوشان و تقریباً موازی است
مفلسیلغتنامه دهخدامفلسی . [ م ُ ل ِ ](حامص ) بینوایی . بی چیزی . تنگدستی . (از ناظم الاطباء). افلاس . مفلس بودن . حالت و چگونگی مفلس : مفلسی من تو را از بر من می بردسرکشی تو مرا از تو بری می کند. خاقانی .اسکندر و تنعم و ملک دو روزه
بافت فلسیimbricated textureواژههای مصوب فرهنگستانبافت برخی از کانیها که بهصورت ورقههای همپوشان است
پنجۀ فلسیimbricate fanواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از گسلها که از یک گسل رانده (thrust fault) منشعب شده و روبهبالا از هم جدا شده باشند
ساختار فلسیimbricate structureواژههای مصوب فرهنگستانساختاری زمینساختی که وجه مشخص آن وجود دستهای از گسلهای راندۀ (thrust faults) همپوشان و تقریباً موازی است
آرایۀ گسل فلسیimbricate fault arrayواژههای مصوب فرهنگستاندستهای از گسلهای شیبلغز تقریباً موازی که به یک اندازه جابهجا شده باشند و در عمق به هم بپیوندند