فلاقلغتنامه دهخدافلاق . [ ف ِ ] (ع مص ) دفزک شدن شیر و ترش گردیدن آن ، چندانکه پاره پاره گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فلاقلغتنامه دهخدافلاق . [ ف ُ ] (ع ص ) لبن فلاق ؛ شیر خفته و دفزک شده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || و نیز گویند: صار البیض فلاق ؛ یعنی ریزه ریزه گردید تخم مرغ . (منتهی
فلاقةلغتنامه دهخدافلاقة. [ ف ُ ق َ ] (ع اِ) پاره ٔ چیزی ، و فلاقة آجر؛ پاره ٔ خشت . ج ، فلاق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فلاقةلغتنامه دهخدافلاقة. [ ف ُ ق َ ] (ع اِ) پاره ٔ چیزی ، و فلاقة آجر؛ پاره ٔ خشت . ج ، فلاق . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
ابومحمدلغتنامه دهخداابومحمد. [ اَ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) خازن . عبداﷲبن احمد شاعر و مترسل شهیر اصفهانی . او از خواص صاحب بن عباد و برکشیدگان اوست . در ریعان شباب خازنی کتب خانه ٔ
حبس البلایالغتنامه دهخداحبس البلایا. [ ح َ سُل ْ ب َ] (ع اِ مرکب ) من اوابد العرب ، کانوا اذا مات الرجل یشدون ناقته الی قبره ، ویقلبون براسها الی ورائها، و یغطون راسها بولیة و هی البرذ
ذوالخلصةلغتنامه دهخداذوالخلصة. [ ذُل ْ خ َ ل َ ص َ ] (اِخ ) نام بتخانه ٔ بنودوس و بنوخثعم و بجیلة و نزدیکان آن قبائل را به تبالة. و خلصة نام بتی از ایشان است . و این بت را آنگاه که
زبیرلغتنامه دهخدازبیر. [ زَ ] (ع ص ) نبشته . (منتهی الارب ). چیز نبشته شده . فعیل است بمعنی مفعول . (از تاج المصادر) (از متن اللغه ). رجوع به دزی ج 1 ص 558 و «ز بر» در این لغت ن