فلاطونلغتنامه دهخدافلاطون . [ ف َ ] (اِخ ) حکیمی بوده مشهور و معروف در زمان عیسی علیه السلام (!) و استاد ارسطو معلم اول . (برهان ). افلاطون : کسی که ش فلاطون بُده ست اوستادخردمند
فلاطونیلغتنامه دهخدافلاطونی . [ ف َ ] (ص نسبی ) افلاطونی . منسوب به افلاطون : ای فتنه بر علوم فلاطونی دین تاج علمهای فلاطون است .ناصرخسرو.
فلاطنلغتنامه دهخدافلاطن . [ ف َ طُ ] (اِخ ) افلاطون : نقش فرسوده ٔ فلاطن رابر درِ احسن الملل منهید.خاقانی .
فلاطوسلغتنامه دهخدافلاطوس . [ ف َ ] (اِخ ) استاد عذرا، معشوقه ٔ وامق ، و قصه ٔ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان ) : فلاطوس برگشت و آمد به راه برِ حجره ٔوامق نیکخواه .عنصری (از اب
فلاطوسیلغتنامه دهخدافلاطوسی . [ ف َ ] (اِخ ) نام حکیمی ، و بعضی شارحان اسکندرنامه نوشته اند که فلاطوس نام پهلوانی بوده است ، و در کشف مسطور است که قومی است نهایت دلاور، و در فرهنگ
فلاطونیلغتنامه دهخدافلاطونی . [ ف َ ] (ص نسبی ) افلاطونی . منسوب به افلاطون : ای فتنه بر علوم فلاطونی دین تاج علمهای فلاطون است .ناصرخسرو.
فلاتنلغتنامه دهخدافلاتن . [ ف َ ت ُ ] (اِخ ) مخفف فلاتون (فلاطون )، و او حکیمی بوده است در زمان عیسی علیه السلام (!). (برهان ). رجوع به فلاطون ، فلاطن و افلاطون شود.
فرفوریوسلغتنامه دهخدافرفوریوس . [ ف ُ ] (اِخ ) همان فرفریوس است که حکیمی بوده است جلیس اسکندر. (برهان ). پنج قرن پس از اسکندر میزیسته . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) : فلاطون و والیس و
افسانه پذیرفتنلغتنامه دهخداافسانه پذیرفتن . [ اَ ن َ / ن ِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول کردن افسانه : مجنون تو افسانه و افسون نپذیردبا بیخردی پند فلاطون نپذیرد.طالب آملی (از ارمغان آصفی )
افسون پذیرفتنلغتنامه دهخداافسون پذیرفتن . [ اَ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) جادو شدن . فریب خوردن : مجنون تو افسانه و افسون نپذیردبا بیخردی پند فلاطون نپذیرد.طالب آملی (از ارمغان آصفی ).