فلاطوسلغتنامه دهخدافلاطوس . [ ف َ ] (اِخ ) استاد عذرا، معشوقه ٔ وامق ، و قصه ٔ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان ) : فلاطوس برگشت و آمد به راه برِ حجره ٔوامق نیکخواه .عنصری (از اب
فلاطوسیلغتنامه دهخدافلاطوسی . [ ف َ ] (اِخ ) نام حکیمی ، و بعضی شارحان اسکندرنامه نوشته اند که فلاطوس نام پهلوانی بوده است ، و در کشف مسطور است که قومی است نهایت دلاور، و در فرهنگ
فلطاسلغتنامه دهخدافلطاس . [ ف ِ ] (ع ص ) سر نره ٔ سطبر درشت ، یا سر نره ٔ پهنا. (منتهی الارب ). فلطوس .
فلاطوسلغتنامه دهخدافلاطوس . [ ف َ ] (اِخ ) استاد عذرا، معشوقه ٔ وامق ، و قصه ٔ وامق و عذرا به جهان مشهور. (برهان ) : فلاطوس برگشت و آمد به راه برِ حجره ٔوامق نیکخواه .عنصری (از اب
فلاطوسیلغتنامه دهخدافلاطوسی . [ ف َ ] (اِخ ) نام حکیمی ، و بعضی شارحان اسکندرنامه نوشته اند که فلاطوس نام پهلوانی بوده است ، و در کشف مسطور است که قومی است نهایت دلاور، و در فرهنگ
فلطاسلغتنامه دهخدافلطاس . [ ف ِ ] (ع ص ) سر نره ٔ سطبر درشت ، یا سر نره ٔ پهنا. (منتهی الارب ). فلطوس .
فلطوسلغتنامه دهخدافلطوس . [ ف ِ طَ ] (ع ص ) سر نره ٔ سطبر درشت ، یا سر نره ٔ پهنا. (منتهی الارب ). فلطاس . رجوع به فلطاس شود.