فلاةلغتنامه دهخدافلاة. [ ف َ ] (ع اِ)دشت بی آب وگیاه ، یا بیابان بی آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || صحرای وسیع و فراخ . ج ، فلا، فلوات ، فلو، فلی . جج ، افلاء. (از اقر
فلعةلغتنامه دهخدافلعة. [ ف ِ ع َ ] (ع اِ) پاره ای از کوهان : لعن اﷲ فلعتها؛ دشنام است مر عربان را. (منتهی الارب ). قطعه ای از سنام . ج ، فِلَع. (اقرب الموارد).
فلاهنلغتنامه دهخدافلاهن . [ ف َ هَِ ] (اِ) به معنی فلاخن است . (آنندراج ). رجوع به فلاخان و فلاخن شود.
فلاهنلغتنامه دهخدافلاهن . [ ف َ هَِ ] (اِ) به معنی فلاخن است . (آنندراج ). رجوع به فلاخان و فلاخن شود.
فلالغتنامه دهخدافلا. [ ف َ ] (ع اِ) ج ِ فلاة. بیابانها. (منتهی الارب ) : یا رب چه شد این خلق که با آل پیمبرچون کژدم و مارند و چو گرگان فلااند. ناصرخسرو.تا چه دیدی خواب دوش ای ب
فلاتفرهنگ انتشارات معین( ~ .) [ ع . فلاة ] (اِ.) 1 - دشت بی آب و علف . 2 - دشتی که ارتفاعش از دویست تا پنج هزار متر باشد.