فقع گشادنلغتنامه دهخدافقع گشادن . [ ف ُ ق َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فقاع گشادن . (فرهنگ فارسی معین ). به معنی تفاخر و لاف زدن . (آنندراج ) (برهان ) : تو بمردی چنین عمل بنمای ورنه بیهوده
فقع گشودنلغتنامه دهخدافقع گشودن . [ ف ُ ق َ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) فقاع گشودن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به معنی فقاع گشودن است که کنایه از لاف زدن و تفاخر کردن و نازش و خودنمایی و خودس
فقعلغتنامه دهخدافقع. [ ف َ ] (ع مص ) سخت زرد گردیدن . || زرد بی آمیغ شدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرسودن کسی را سختی های زمانه . (منتهی الارب ). هلاک کردن . (از ا
فقعلغتنامه دهخدافقع. [ ف َ / ف ِ ] (ع اِ) نوعی از سماروق سپید نرم . ج ِ فقعة. (منتهی الارب ). و آن بیشتر در جاهای نمناک و دیوارهای حمام و زیر خمهای شراب روید. گویند هرکه آن را
فقعگانلغتنامه دهخدافقعگان . [ ف ُ ق َ ] (اِ مرکب ) تفاخر. فخر و لاف . گزاف و نازش . خودستایی و خودنمایی . (برهان ). (از: فقع، مخفف فقاع + گان ، پسوند نسبت و اتصاف ). (از حاشیه ٔ ب
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (ع اِ) زاغ . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (نصاب الصبیان ) (بحر الجواهر) (غیاث اللغات ) (مقدمةالادب ). ج ، اَغرُب ، اَغرِبة، غِربان ، غُرب ، جج ، غرا
لیثلغتنامه دهخدالیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن سعد، مکنی به ابی الحارث . از اصحاب مالک بن انس و از رواة او. او راست : کتاب التاریخ و کتاب مسائل فقه . وی از معاویةبن صالح و عبدالعزیزب
لیثلغتنامه دهخدالیث . [ ل َ ] (اِخ ) ابن مظفربن نصربن سیار. صاحب خلیل و مؤلف کتاب العین و آنگاه که لغویین لیث مطلق گویند مراد همین کس است ، چنانکه جوالیقی در المعرب و جز آن .
بالیدنلغتنامه دهخدابالیدن . [ دَ ] (مص ) نشو و نما و فزونی اندامها باشد از همه سو. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). نمو کردن . (ناظم الاطباء). دراز شدن چنانکه در گیاه و امثال آن . نشاء. (تر