فشانلغتنامه دهخدافشان . [ ف َ ] (اِ) به معنی چشان است و گرز را گویند. (انجمن آرا از فرهنگ جهانگیری ). لغتی است بی شاهد در یک نسخه به معنی گذر و در دو نسخه ٔ دیگر به معنی گرز است
فشانلغتنامه دهخدافشان . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرخم ) ریزنده و ریزان . (برهان ). در بعضی کلمات مرکب به معنی فشاننده آید. (فرهنگ فارسی معین ):- آتش فشان ؛ آتشبار. آنچه از خود آتش بیف
فشانلغتنامه دهخدافشان . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است بخش خفر شهرستان جهرم ، دارای 325 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ قره آغاج و محصول عمده اش غله ، برنج ، بادام ، خرما و مرکبات ا
فریزنلغتنامه دهخدافریزن . [ ف َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان که دارای صد تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غلات و میوه است . (از فرهنگ
trackدیکشنری انگلیسی به فارسیمسیر، شیار، راه، خط، جاده، رد پا، زنجیر، خط راه آهن، لبه، تسلسل، توالی، خط اهن، باریکه، نشان، مسابقه دویدن، اثر، دنبال کردن، پیگردی کردن، ردپا را گرفتن، پی کردن
فشانلغتنامه دهخدافشان . [ ف َ ] (اِ) به معنی چشان است و گرز را گویند. (انجمن آرا از فرهنگ جهانگیری ). لغتی است بی شاهد در یک نسخه به معنی گذر و در دو نسخه ٔ دیگر به معنی گرز است
فشانلغتنامه دهخدافشان . [ ف َ / ف ِ ] (نف مرخم ) ریزنده و ریزان . (برهان ). در بعضی کلمات مرکب به معنی فشاننده آید. (فرهنگ فارسی معین ):- آتش فشان ؛ آتشبار. آنچه از خود آتش بیف
فشانلغتنامه دهخدافشان . [ ف ِ ] (اِخ ) دهی است بخش خفر شهرستان جهرم ، دارای 325 تن سکنه . آب آن از قنات و رودخانه ٔ قره آغاج و محصول عمده اش غله ، برنج ، بادام ، خرما و مرکبات ا
فریزنلغتنامه دهخدافریزن . [ ف َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درختنگان بخش مرکزی شهرستان کرمان که دارای صد تن سکنه است . آب آن از قنات و محصول عمده اش غلات و میوه است . (از فرهنگ