transposesدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال می یابد، ترانهادن، قلب کردن، پس و پیش کردن، مقدم وموخر کردن، بطرف دیگر معادله بردن
transpositionsدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقالها، تقدم و تاخر، ترانهش، پس و پیش سازی، پس و پیشی، فراگذاری، جابجا شدگی
transpositionدیکشنری انگلیسی به فارسیانتقال، تقدم و تاخر، ترانهش، پس و پیش سازی، پس و پیشی، فراگذاری، جابجا شدگی