فقشلغتنامه دهخدافقش .[ ف َ ] (ع مص ) شکستن بیضه را یا شکستن بدست . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقس و فقص شود.
فاش کردندیکشنری فارسی به عربیاخبر , اکشف , تجل , تخريف , خن , قائمة الشحن , کوخ , مطلق , هبة ، أبانَ ، إذاعة
عمادالدولهلغتنامه دهخداعمادالدوله . [ ع ِ دُدْ دَ ل َ ] (اِخ )بوزان بن الفقشت . حاکم قزوین . وی غلام زاده ٔ سلطان ملکشاه سلجوقی بود و پس از اینکه فخرالمعالی شرفشاه بن محمدجعفر در سال
فقصلغتنامه دهخدافقص . [ ف َ ] (ع مص ) شکستن بیضه را و شکافتن سر آن را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد.) || شکستن هر چیزی . (منتهی الارب ). رجوع به فقس و فقش شود.
لیمونلغتنامه دهخدالیمون . (معرب ، اِ) معرب لیمو، ثمری معروف . لیمو. و فیه بادزهریة تقاوم بها السموم کلها کثیرةالمنافع. (منتهی الارب ). ضریر انطاکی آرد: الاصلی منه هو المستدیر الص