فقاحلغتنامه دهخدافقاح . [ ف ُق ْ قا ] (ع اِ) شکوفه ٔ اذخر. (منتهی الارب ). || شکوفه ٔ گیاه هرچه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) زن نیکوروی و خوب صورت . (منتهی ال
فقخلغتنامه دهخدافقخ . [ ف َ ] (ع مص ) زدن کسی را و نیست مگر بر سر کسی یا بر چیزی میان تهی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقاخ شود.
فقاخلغتنامه دهخدافقاخ . [ف ِ ] (ع مص ) زدن کسی را و نیست مگر بر سر چیزی یا بر چیزی توخالی . (از منتهی الارب ). رجوع به فقخ شود.
فقحلغتنامه دهخدافقح . [ ف َ ] (ع مص ) چشم بازکردن بچه ٔ سگ . || بر شرم کسی زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سفوف ساختن چیزی را. (منتهی الارب ). و لغت یمانی است . (از
troopدیکشنری انگلیسی به فارسیسرباز، دسته، گروه، خیل، عده سربازان، استواران، فراهم کردن، گرد اوردن، فراهم امدن، دسته دسته شدن، رژه رفتن
فقاحلغتنامه دهخدافقاح . [ ف ُق ْ قا ] (ع اِ) شکوفه ٔ اذخر. (منتهی الارب ). || شکوفه ٔ گیاه هرچه باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (ص ) زن نیکوروی و خوب صورت . (منتهی ال
فقخلغتنامه دهخدافقخ . [ ف َ ] (ع مص ) زدن کسی را و نیست مگر بر سر کسی یا بر چیزی میان تهی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به فقاخ شود.
فقاخلغتنامه دهخدافقاخ . [ف ِ ] (ع مص ) زدن کسی را و نیست مگر بر سر چیزی یا بر چیزی توخالی . (از منتهی الارب ). رجوع به فقخ شود.
فقحلغتنامه دهخدافقح . [ ف َ ] (ع مص ) چشم بازکردن بچه ٔ سگ . || بر شرم کسی زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سفوف ساختن چیزی را. (منتهی الارب ). و لغت یمانی است . (از