فغان زدنلغتنامه دهخدافغان زدن . [ ف َ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد زدن . فغان کردن : فغان می زد و طیرگی می نمود.نظامی .
فغانلغتنامه دهخدافغان . [ف َ ] (صوت ) افغان . (فرهنگ فارسی معین ). کلمه ٔ تأسف ، یعنی آه ، دریغا، دردا. (ناظم الاطباء). ای فریاد. ای وای . امان : فغان از این غراب بین و وای اوک
فغان برآوردنلغتنامه دهخدافغان برآوردن . [ ف َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) فریاد کسی را بلند کردن : خاقانی این سخن گفت اورا زبان فروبست تا ناگهی نباید کز تو فغان برآرد. خاقانی . || فریاد زدن
ناله زدنلغتنامه دهخداناله زدن . [ ل َ / ل ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) ناله کردن . فغان کردن : ریگ زند ناله که خون خورده ایم دیگ مریزید که خون کرده ایم . نظامی .رجوع به ناله و ناله کردن شود
جار زدنلغتنامه دهخداجار زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) منادی کردن . درکویها و برزنها به آواز بلند امری را به اطلاع همگان رسانیدن . منادی دردادن . خبر کردن مردم را، لهذا بعضی از مردم فو
صيحةدیکشنری عربی به فارسیداد زدن , فرياد زدن , گريه (باصداي بلند) , جيغ زدن , ناگهاني گفتن , جيغ , فرياد , داد , فغان