فعل آغازیinchoative verbواژههای مصوب فرهنگستانفعلی که شروع عمل را نشان میدهد متـ . آغازی inchoative
فعلدیکشنری عربی به فارسیکنش , فعل , کردار , حقيقت , فرمان قانون , اعلاميه , پيمان , سرگذشت , پرده نمابش(مثل پرده اول) , کنش کردن , کار کردن , رفتار کردن , اثر کردن , بازي کردن , نمايش
tugدیکشنری انگلیسی به فارسیتیراندازی، یدک کش، زحمت، تقلا، کشش، کوشش، بزحمت کشیدن، بازور کشیدن، تقلا کردن، کوشیدن
tagدیکشنری انگلیسی به فارسیبرچسب، علامت، پلاک، سوش، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، تهلیل، مثال یا گفته مبتذل، برچسب زدن، علامت زدن، ضمیمه کردن، ضمیمه شدن به، اتیکت چسباندن به، بدنبال آور
فتاللغتنامه دهخدافتال . [ ف َ / ف ِ ] (اِمص ) از هم گسستن . بریدن و شکستن . پیچیدگی . (برهان ). || (نف مرخم ) پراکنده ، گسلنده و کشنده . (فرهنگ اسدی ). در این معنی بصورت پساوند
گازلغتنامه دهخداگاز. (فرانسوی ، اِ) بخار. دم . جسمی هوایی که حجم و شکل معینی ندارد. صفت ممیزه ٔ آن خاصیت انبساط دائمی است . اگر به مایعی گرما بدهیم بتدریج انرژی و دامنه ٔ حرکت
دم زدنلغتنامه دهخدادم زدن . [ دَ زَ دَ ] (مص مرکب ) نفس زدن و نفس کشیدن . (ناظم الاطباء). تنفس . (ترجمان القرآن ). فروبردن و برآوردن نفس : اگرچه دلم دید چندین ستم نخواهم زدن جز به
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن محمدبن جریربن عبداﷲبن لیث بن جریربن عبداﷲ البجلی الجامی الخراسانی . مکنی به ابونصر و ملقب به زنده پیل و شیخ الاسلام و ش