فاقلغتنامه دهخدافاق . (ترکی ، اِ) سوفار تیر. (از چراغ هدایت ). و آنچه از استادان فن تیراندازی مسموع شده این است که فاق ریسمان خامی است که در وسط چله ٔ کمان به عرض یک انگشت پیچن
فاقتلغتنامه دهخدافاقت . [ ق َ ] (ع اِمص ) فاقة. فقر وبینوائی : اهل مکنت به فقر و فاقت ممتحن گشتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 4). رجوع به فاقه شود.
ثلبوتلغتنامه دهخداثلبوت . [ ث َ ل َ ] (اِخ ) وادیی است بین طی و ذبیان و بقولی از بنی نصربن فعقس است و در آنجا آبهائی دارند. (مراصد الاطلاع ).
زورلغتنامه دهخدازور. [ زَ ] (اِخ ) وادیی است نزدیک سوارقیة. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- یوم الزور ؛ روزی است مر بکررا بر تمیم لانهم اخذوا بعیرین فعقلوهما و قالوا هذان زورانا لن
اعقاملغتنامه دهخدااعقام . [ اِ ] (ع مص ) نازاینده کردن . (آنندراج ). نازاینده کردن ، یقال : اعقم اﷲ رحمنا فعقمت . (منتهی الارب ). نازاینده گردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ). نازا ک
معاقلةلغتنامه دهخدامعاقلة. [م ُ ق َ ل َ ] (ع مص ) به خرد با کسی نبرد کردن . (تاج المصادر بیهقی ). به خرد نبرد کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ): عاقله معاقلة فعقله ؛ نبرد کرد او را
غرابلغتنامه دهخداغراب . [ غ ُ ] (اِخ ) کوهی شامی مدینه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کوهی در نزدیکی مدینه است . ابن هشام در بیان جنگ پیغمبر اسلام با بنی لحیان گوید: پیغمبر اسلام