فاقلغتنامه دهخدافاق . (ترکی ، اِ) سوفار تیر. (از چراغ هدایت ). و آنچه از استادان فن تیراندازی مسموع شده این است که فاق ریسمان خامی است که در وسط چله ٔ کمان به عرض یک انگشت پیچن
فاغرلغتنامه دهخدافاغر. [ غ ِ ] (اِ) گلی باشد خوشبو و به زردی مایل ، برگ آن مانند گل زنبق دراز میشود و اغلب در هندوستان میباشد، و به هندی رای چنپا خوانند. (برهان ). فاغره . فاغیه
فاغرةلغتنامه دهخدافاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع اِ) بوی خوش است ، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است . (منتهی الارب ). فاغیه . رای چنپا. فاغر. فارغه . فاخره . کبابه ٔ شکافته . دهن باز. دهان با
فاغرهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدانهای به اندازۀ نخود که تا نیمۀ آن شکافته و در میان آن دانۀ ریز سیاه و خوشبو قرار دارد. بیشتر در هند و سودان بهدست میآید و در طب به کار میرود. کبابۀ دهنشک
فاغرلغتنامه دهخدافاغر. [ غ ِ ] (اِ) گلی باشد خوشبو و به زردی مایل ، برگ آن مانند گل زنبق دراز میشود و اغلب در هندوستان میباشد، و به هندی رای چنپا خوانند. (برهان ). فاغره . فاغیه
فاغرةلغتنامه دهخدافاغرة. [ غ ِ رَ ] (ع اِ) بوی خوش است ، یا آن کبابه یا بیخ نیلوفر است . (منتهی الارب ). فاغیه . رای چنپا. فاغر. فارغه . فاخره . کبابه ٔ شکافته . دهن باز. دهان با
فاغیهلغتنامه دهخدافاغیه .[ ی َ / ی ِ ] (اِ) بمعنی فاغر است . (فهرست مخزن الادویه ). فاغر است که گل زردی باشد خوشبوی در هندوستان مانند زنبق ، و به هندی رای چنپا گویند. و گل حنا و
مغوثةلغتنامه دهخدامغوثة.[ م َ ث َ ] (ع مص ) فریادرسی و گویند استغاثنی فاغثته مغوثة. (منتهی الارب ) (از آنندراج ): اغاثه اغاثة و مغوثة؛ وی را اعانت و یاری کرد. (از اقرب الموارد).