فِطْرَةَفرهنگ واژگان قرآننوعي از خلقت (در بسياري از آيات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر ناميده است ، و فطر به معناي پاره کردن است ، گويا خداي تعالي عدم را پاره ميکند و موجودات را از شکم
فِطْرَةَفرهنگ واژگان قرآنآفرينش(در بسياري از آيات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر ناميده است ، و فطر به معناي پاره کردن است ، گويا خداي تعالي عدم را پاره ميکند و موجودات را از شکم آن بير
فطرةلغتنامه دهخدافطرة. [ ف ِ رَ ] (ع اِمص ) آفرینش . (ترجمان القرآن جرجانی ). || (اِ) سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم . (منتهی الارب ). الجبلة المتهیئه لقبول الدین . (تعریفات ).
فطرةلغتنامه دهخدافطرة. [ ف ِ رَ تَن ْ ] (ع ق ) فطرتاً. از روی فطرت و طبیعت . از روی سرشت و خلقت . عادتاً. طبعاً.
فطره زمینلغتنامه دهخدافطره زمین . [ ف ِ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، لبنیات و توتون است . (از فرهنگ جغ
فِطْرَةَفرهنگ واژگان قرآنآفرينش(در بسياري از آيات ، خلقت را فطر ، و خالق را فاطر ناميده است ، و فطر به معناي پاره کردن است ، گويا خداي تعالي عدم را پاره ميکند و موجودات را از شکم آن بير
فطره زمینلغتنامه دهخدافطره زمین . [ ف ِ رَ زَ ] (اِخ ) دهی است از بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، دارای 100 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله ، لبنیات و توتون است . (از فرهنگ جغ
فطرةلغتنامه دهخدافطرة. [ ف ِ رَ ] (ع اِمص ) آفرینش . (ترجمان القرآن جرجانی ). || (اِ) سرشت که بچه بر آن آفریده در رحم . (منتهی الارب ). الجبلة المتهیئه لقبول الدین . (تعریفات ).
فطرةلغتنامه دهخدافطرة. [ ف ِ رَ تَن ْ ] (ع ق ) فطرتاً. از روی فطرت و طبیعت . از روی سرشت و خلقت . عادتاً. طبعاً.