فضل سهللغتنامه دهخدافضل سهل . [ ف َ ل ِ س َ ] (اِخ )فضل بن سهل ذوالریاستین . رجوع به ذوالریاستین شود.
فضل بن سهللغتنامه دهخدافضل بن سهل . [ ف َ ل ِ ن ِ س َ ] (اِخ ) سرخسی . ذوالریاستین . رجوع به ذوالریاستین شود.
تابستان گرمترین فصل سال است (/ در تابستان گرما بیش از فصل های دیگر است).گویش اصفهانی تکیه ای: tâbessun garmtarin fasl-e sâl-a. طاری: tâbassun garmtarin fasl-e sal-a. طامه ای: tâbessun garmâ viš-e faslâ-ye ebi-ye (/-ya). طرقی: tâbassun garmtarin
سال فیللغتنامه دهخداسال فیل . [ ل ِ ] (اِخ )چهل و دومین سال سلطنت نوشیروان (که مقارن 572-573 م . است ). زیرا هیچ سالی به اندازه ٔ آن سال مشحون از آثار بسیار مهم نبوده است لذا اعراب
tagدیکشنری انگلیسی به فارسیبرچسب، علامت، پلاک، سوش، منگوله یا نوار، بند گردان سرود، تهلیل، مثال یا گفته مبتذل، برچسب زدن، علامت زدن، ضمیمه کردن، ضمیمه شدن به، اتیکت چسباندن به، بدنبال آور
ذوالریاستینلغتنامه دهخداذوالریاستین . [ ذُرْ ریا س َ ت َ ] (اِخ ) خداوند دوسری . صاحب دو ریاست . لقب فضل بن سهل سرخسی . وزیر مأمون خلیفه ٔ عباسی . او از اولاد ملوک فرس و پدرش مجوسی بو
تیمار داشتنلغتنامه دهخداتیمار داشتن . [ ت َ ](مص مرکب ) اهتمام . اعتناء. تعاهد. تعهد کردن . پرستاری کردن . مواظبت کردن . مراقبت کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). توجه داشتن . (ناظم الا
گرم پرسیدنلغتنامه دهخداگرم پرسیدن . [ گ َ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) احوال پرسی از روی شوق و علاقه داشتن تمام : ور نیستی آگه که بمن هجر چه کردبرخیز و بیا گرم بپرس از دم سرد. ابوالحسن طلحه .ب
صاحب دیوان رسالتلغتنامه دهخداصاحب دیوان رسالت . [ ح ِ دی ن ِ رِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آنکه دیوان رسالت پادشاه دارد و نامه های او نویسد. دبیر. رئیس دفتر : از حدیث حدیث شکافد. ذوالری
نذر کردنلغتنامه دهخدانذر کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بر خود واجب کردن چیزی . (از ناظم الاطباء). نحب . (از منتهی الارب ).عهد کردن . پیمان کردن . به گردن گرفتن . چیزی یا کاری بر