فصیللغتنامه دهخدافصیل . [ف َ ] (ع اِ) دیوار کوچک درون حصار یا درون باره ٔ بلد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : چند فصیل بر مدار آن کشیده و دیوار تا ثریا افراشته . (جهانگشای ج
فصیل زدنلغتنامه دهخدافصیل زدن . [ ف َ زَدَ ] (مص مرکب ) دیوار کشیدن و حصار دور شهر ایجاد کردن : در شهور سنه ٔ ستین و خمسمائة خوارزمشاه محمدبن سلطان تکش بخارا را بگرفت و باز ربض فرمو
فصیلةلغتنامه دهخدافصیلة. [ ف َ ل َ ] (ع اِ) مؤنث فصیل . (اقرب الموارد). رجوع به فصیل شود. || شتربچه ٔ ماده . || گروه و خویشان و نزدیکان مرد. (منتهی الارب ). وگویند نزدیکترین پدر
فتیلهگویش اصفهانی تکیه ای: pilta/ lönǰa طاری: fitila طامه ای: pilta طرقی: pülta کشه ای: pilta نطنزی: pilte
فصیل زدنلغتنامه دهخدافصیل زدن . [ ف َ زَدَ ] (مص مرکب ) دیوار کشیدن و حصار دور شهر ایجاد کردن : در شهور سنه ٔ ستین و خمسمائة خوارزمشاه محمدبن سلطان تکش بخارا را بگرفت و باز ربض فرمو
فصیلةلغتنامه دهخدافصیلة. [ ف َ ل َ ] (ع اِ) مؤنث فصیل . (اقرب الموارد). رجوع به فصیل شود. || شتربچه ٔ ماده . || گروه و خویشان و نزدیکان مرد. (منتهی الارب ). وگویند نزدیکترین پدر
ملسدلغتنامه دهخداملسد. [ م ِ س َ ] (ع ص ) فصیل ملسد؛ شترکره ٔ بسیار مکنده شیر مادر را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). کره شتری که شیر مادر را بسیار مکد. (ناظم الاطباء) (از اقرب ا
عمرانلغتنامه دهخداعمران . [ ع ِ ] (اِخ ) ابن فصیل بن عائد تمیمی ، مکنی به ابوخالد. از صحابیان بود. رجوع به عمران تمیمی شود.